"ممنون هیونگ

ممنون بخاطر اینکه اون موقعی که هیچی ازم نمونده بود، بازم کنارم موندی

ممنون برای اینکه بعد از اینکه گفتم ناراحتم که نمیتونم پیش گلدونام باشم، هر روز برام گل اوردی

ممنون برای همه‌ی کتابایی که برام خوندی

ممنون برای اینکه وقتی میترسیدم، تا ساعت‌ها پیشم میموندی

ممنون برای اینکه بهم امید میدادی که تسلیم نشم

ممنون بخاطر همه‌چیز

و ببخشید که نتونستم ادامه بدم

بدنم خسته شده ولی قول میدم تا اون اخر بهت فکر کنم

تو بهترین ادمی هستی که تو زندگیم دیدم"

با اروم ترین صدای ممکن شروع به صحبت کرد

"متاسفم

متاسفم بخاطر تموم اون روزایی که به زور میومدم پیشت و غر میزدم چرا باید پیش یه شبه جسد برم

متاسفم بخاطر تموم اون روزایی که یه گل پوسیده از حیاط بیمارستان برات میاوردم و تو نمیتونستی ببینیش و فکر میکردی برات گل خریدم

متاسفم بخاطر اینکه برات ویس یکی دیگه رو پلی میکردم و میگفتم که این منم که دارم برات کتاب میخونم و تو نمیتونستی درست بشنوی

متاسفم بخاطر اینکه الکی به پرستار میگفتم که دردت خیلی شدیده و تا بهت ارامبخش میزد و میخوابیدی، از بیمارستان میرفتم

متاسفم بخاطر اینکه منتظر بودم که بمیری تا راحت شم

و میدونی الان که نیستی، تازه دارم به اشغال بودنم پی میبرم!

متاسفم بخاطر اینکه تا لحظه اخر مجبور شدی به یه اشغال فکر کنی

من فقط یه اشغالم پسر...یه اشغال که چون نمیتونستی ببینیش فکر میکردی ارزشمنده"