ایکاش بدنیا نمیاوردمت!
+شنیدی میگن مامان باباش باهم دعوا دارن؟
+روانیه...پاچهی همه رو میگیره!
+هی اینجوری نگاش نکن، الان عصبی میشه میاد میزنتت!
+لعنتی کنترل اعصاب و روان نداره...
+انگار پدرش مشکل روانی داره، اینم باید بره تیمارستان
+چرا خودشو نمیکشه؟ لیاقت زندگی نداره، فقط جای بقیه رو تنگ میکنه
+حتی مادرش هم اون دفعه گفته بود ایکاش بدنیا نمیاوردتش...
+اون پسره رو میگید؟ اون اصلا ادم نیست که، حیوونه حیوون!
...
اینجوری نگید...
اون فقط کسی رو نداشته که بهش دوستداشتن رو یاد بده، تنفر تنها چیزی بوده که دیده!
اون موقعایی که برای خودش ارزوی مرگ میکنه و خانوادشو بخاطر تولدش لعنت میکنه رو ندیدید.
شاید بهتر باشه خانوادهها وقتی شرایط بچهدار شدن و نگهداری از بچه رو ندارند، به داروخانهها مراجعه کنن و اون لعنتیا رو بخرن و بعد کارشونو انجام بدن!
و اگه بچهدار شدن، لطف کنن سر بچهشون منت نزارن و نگن ایکاش هیچوقت بدنیا نمیاوردمت!
این یه جمله میتونه ادمو نابود کنه...
این جمله منو نابود کرد ....
تمام حرفایی که گفتی رو منم شنیدم ...
تک تکشون رو بهم گفتن ....
وقتی تو جشن مدرسه شرکت میکنی و ناظم میگه چرا ابراز خوشحالی نمیکنی ؟
بعد بقیه به جات جواب میدن :
+ اون کلا بی احساسه
+آره.... خیلی سرده
+همش عصبیه ...
+انگار بلد نیست دست بزنه و خوشحال باشه ...
من حتی معنی خانواده رو نمیدونم ....
از اینکه وقتی خونه هر فامیلی میرم از پدر و مادر من و اینکه از هم متنفرن حرف میزنن خسته شدم ....
دوست دارم بدونم شادی چیه ....
چند وقت پیش با دختر داییم رفتم شهر بازی و اون واقعا هیجان زده و خوشحال بود اما من نمیدونستم باید چکار کنم ...
با خودم میگفتم :
- الان چجوری ابراز خوشحالی کنم .؟
- چجوری هیجان زده باشم ؟
- چجوری....
من خیلی وقته دارم خودمو گول میزنم ...
با خودم میگم بالاخره یه روز ازدواج میکنم و ممکنه همسرم دوستم داشته باشه ...
با خودم قرار گذاشتم هیچوقت بچه دار نشم ...
چون وقتی خودم معنی عشق و دوست داشتن رو نفهمیدم ، چطور میخوام به بچم یاد بدم ...
رو پیشونی ما نوشته تا آخر باید تنها باشیم ...
کلی حسرت نداشته باشیم و مجبور نشیم دنبال یکی دیگه برای یکم محبت بگردیم...
حس میکنم کلمه به کلمه حرفات از تو قلب من در میاد ....
با تمااااام وجودم درک میکنم حرفاتو ....
کاش هیچوقت بدنیا نمی آوردن ما رو .....
منم خوشحالم که پیدات کردم دراگون ...
وااای خدا ....
مامان منم مدام میگه من بچه نمیخواستم و بابامم میگه گوهیه که خودت خوردی ...
همش میگه ای کاش سقط میکردمت...
ولی چرا الان اینو بهم میگی که عذابم بدی ...
کاش سقط میکردی ...
مامانم الان هر روز اگه نگه،حداقل هر هفته یه بار این جمله رو که "ایکاش به حرفش گوش میکردم و سقطت میکردم" رو میگه..
وقتی حرفاتو میبینم انگار داری زندگیه منو تعریف میکنی واسه خودم ... :')
مامان منم تقریبا هفته ای دو سه روز این حرفو به من میزنه ...
آره فکر کنم خانواده های دیگه بجاش میگن : 《 دوستت دارم 》 《 فرشته من 》 《 خوشحالم که دارمت 》 و....
فک کنم واسه ما عادی باشه چون اشک منم در اومده ....
امیدوارم ....
بگو راحت باش
آره ازت بزرگ ترم ...
پیشاپیش تولدت مبارک :)....
میخوام گولت بزنم و بهت بگم امیدوارم وفتی شونزده سالت میشه زندگی خوبی داشته باشی ... :)
نه ...
در واقع فقط منظورم تولدت بود :)
آره اون زمان موقع انتخاب رشتت هست ...
باید یه مسیری رو انتخاب کنی ...
نمیخوام بهت انرژی منفی بدم ولی شونزده سالگی برا من جزو بدترین سال های عمرم بود ....
امیدوارم برای تو اینجور نشه ...
خیییلی ممنونم ازت :")....
آره امیدوارم خیلی تکرار شد ولی واقعا امیدی نیست ...
عالیه *-* هرچی دوس داری صدام کن ^-^
عاااالیه :').....
نه وقت نکردم ببینم ولی رمان زبان اصلیشو خوندم ....
واقعا قشنگه ....
خییییلی دوسش دارم اسممو ")....
زبان اصلی خوندم ....
من کلا رمان ترجمه شده نمیخونم ...
زبان اصلی بیشتر حال میده .....&-&
ارهههههه تو زبان اصلیش گی بوووودن *-*
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
چه دردناک..