+عادیه که تمام این مدت تو ذهنم بود که یه قسمت دیگه از این فوران‌هارو بنویسم و الان که بازش کردم، ذهنم خالی شد؟

+"احمقانه‌ست" "ridiculous"

کلمه‌ای که یکشنبه بارها و بارها تکرارش کردم و الان که که نگاه میکنم، اگه یکی از نظرش همه‌چیز احمقانه باشه، پس خودش احمقانه‌ست و بقیه اوکین "|

+جدیدا به صدا‌ها خیلی حساس شدم، سریع عصبی میشم، نکنه دارم پیر میشم خودم خبر ندارم؟...گایز بهم بگیدش، من توانایی شنیدنشو دارم...

+"don't touch me"

لطفا بهم دست نزنید، من اذیت میشم

@بچه‌های مدرسه

+تولدشان نزدیک و حساب خالیست "|

من: اگه تولدش بهش شمع بدم، ضایع نیست؟

مامانم: مگه قراره بمیره؟

من: به من چه، خودش گفت شمع دوست داره!

+"ماهایی که تولدامون با هم یک روز یا یک هفته فاصله داره، ممکنه مامان‌هامون تو بیمارستان همو دیده باشن!

اون موقع حتی فکرشم نمیکردیم که اینجا دوباره مسیرمون بهم برسه و دوباره همو ببینیم، جالب نیست؟"

"نمیدونم، مبدا اونقدرهام مهم نیست، مقصد -اشاره به نحوه‌ی پایان- مهم‌تره"

من و دوستم اصلا بهم نمی‌خوریم...دقیقا مخالف‌همیم!

+علاوه بر پستایی که اینجا نوشتم، انشاهایی که تا الان نوشتم هم همشون زدن تو کار مرگ و کشتار!

چه بلایی سرم اومده؟ ذهنم راه‌هایی مختلفی هم داره صحنه‌سازی میکنه...خودمو از دست خودم نجات بدین "|

+"خدا دوباره مست کرده، بارونه و یهو افتاب میشه و بعد دوباره بارون"

"این تغییرات فصلی بخاطر الودگی‌هاست!"

"حتی خدا هم از شدت مشکلات، به مست‌شدن پناه اورده"

+please stay alive 

یهو تو ذهنم اومد-

+میشه برام اهنگ بفرستید؟ 

+ذهنم:"این ناعادلانه‌ست! این همه روش برای مردن هست و من فقط میتونم یکیشو انتخاب کنم!"

من:"بیا به این چیزا فکر نکنیم، هی بارونه! بارون قشنگ نیست؟"

ذهنم:"خفه‌شو، داری مزاحمم میشی...خب داشتم میگفتم انتخاب سخته!"

+چشمام باز نمیشه

+هی هانول اگه اینو میخونی، امیدوارم خوب شده باشی "|

+من اینجا یه متن بلند نوشته بودم و اسم همتونو توش اوردم ولی پاکش کردم و نه میدونم چرا به این نتیجه رسیدم که بنویسمش و چرا پاکش کردم؟ 

+اگه وقتشو دارید، بیاید حرف بزنیم "|

+اینو یادم رفت اضافه کنم...دارم پشت سر هم با همه تو کلاس دعوا میافتم، میشه منو یجایی دور از ادما زندانی کنید؟