هی پسر اخرش چی قرارِ بشه؟

نسبت به اولین باری که همو دیدیم، خیلی شکسته‌تر شدیم؛

قبلا دستات اینقدر خونی نبود، قبلا این قدر جای زخم نداشتی و دستای منم قبلا اینقدر نمی‌لرزید!

این بالا سردتره، ساکت‌تره و تنهاتره پس جای خوبی برای ما دوتاست، برای من و تویی که اونقدری خسته شدیم که به این بالا پناه اوردیم.

میدونی اگه نبودی تا حالا بار و بارها خودمو از اینجا پرت کرده بودم پایین! تنها دلیلی که هنوز نفس میکشم اینه که نمیخوام فردای مرگم تنها بیای اینجا، اینجا تنها بودن بدجوری ترسناکه...

ولی یه روزی دستات رو میگیرم و با هم میپریم سمت پایان، من اونقدر خستم که نمیتونم به کسی امید برای زندگی و ادامه دادن بدم اونم وقتی منم تو همین دنیایی هستم که تو هم توشی، منم درد دارم، بهت امید ادامه دادن بدم وقتی خودم ادامه دادم و چیزی بجز درد بیشتر نصیبم نشد؟ اگه اولین باری که قصد مرگ کردم، میمردم و ادامه نمیدادم، اینقدر درد نمیکشیدم پس من تنها کاری که برات میتونم انجام بدم اینه که نزارم تنها بمیری! 

اگه بقیه میگن که اینکار اشتباهه پس پسر منو ببخش، ببخش که نمیتونم منصرفت کنم، ببخش که دارم میبینم که چجوری داری نابود میشی و راهی بجز مرگ نمیشناسم...