از این بالا هم همهچی حال بهم زنه!
لعنتی صبر کن، درد داره، مرد لعنتی مرد، صدای کشیده شدن لاستیک ماشین هنوز تو گوشمه، اسلحهشو دستش گرفت، دریاچهی خونی دورت تشکیل دادی؟، با خودت چی فکر کردی؟، تیر میکشه، سرش خورد به جدول خیابون، رنگ سفید بیمارستان چشم رو میزنه، جسد خونی رو کشید کنار دیوار، به عنوان اخرین حرف چی میخوای بگی؟، لعنتی دوباره نه، میخوام برگردم، رنگ خون بهت میاد، برو خودتو زنده زنده اتیش بزن، مشکلت چیه؟، میخوام تمومش کنم، از این سفیدی لذت ببر، تو مقصد بعدیت سفیدی وجودی نداره، سطل بنزین رو روش خالی کرد، چیزی نمیخوای بگی؟ من وقتِ نوح و صبرِ یعقوب ندارم، راه فراری نیست، حالم ازت بهم میخوره لعنتی، کمکش کن، فرصتت تموم شد، از این بالا هم همهچی حال بهم زنه، جسد خونیت که بخاطر بنزین خیس شده خیلی قشنگه، صدای شلیک تو فضا پیچیده، دلیلی برای کمک نمیبینم، داره زندگیش تموم میشه دیگه، دفعهی بعد قراره بری جایی که بدجور تاریکه، سریع اوج گرفتی الان سقوطت دردناکتره، لطفا نمیرید، فندکش رو روشن کرد، بدنت با اتیش قشنگتر هم میشه، اینبار واقعا تموم شدی، لعنتی خودشو پرت کرد پایین، حرومزاده تو که قراره خودتو اخرش بکشی چرا زودتر اینکارو نمیکنی که از دستت راحت شم؟، ببین الان راحته، دیگه دردی نداره، به شعلههای اتیش خیره شد